دخترکی یتیم:
صدای خنده های دختربچه های فامیل از گوشه گوشه های حیاط وارد
اتاق تاریک و سرد و نمور سارا میشود.
صدای قهقه های بچه ها با صدای هقهق سارا در هم امیخته شده.
چقدر دل کوچکش گرفته از بازی های بی رحمانه زندگی.
طفلی بی گناه در دامان سیاه شب بزرگ میشود.
حمدم نوجوانیش تنها گریه هاییست که برای حال زارش میریزد.
تنهای تنها بدست این زمونه ی بی رحم افتاد.
هیچ کس عمق وژرف تنهایش را حس نکرد
زیر طعنه های نامادریش غرورش خرد شد-شخصیتش له شد-
سعی کرد خودش را در پی لباسهای رنگارنگ و خنده هایی که از
هزاران اشک جانسوز تر بود گم کند.
دست به دامان هر کسی زد تا ذره ای محبت گدایی کند ولی
افسوس و صد افسوس که سینه ی مالامال از دردش رابرای
همه ی کسانی که دلشان سنگ تر از سنگ بود اماده میکرد.
بدن نحیفش دیگر تحمل روح پردردش را ندارد.
ای خدا مصبتو شکر:اشک و همبازی این دختر بیچاره کردی
اگر مادرش بود نمیگذاشت دختر مثل دسته گلش اشک بریزد
که هرکس و ناکسی حرفی به اندازه ی سنگینی 1 پتک بر دل
کوچک و پر از دردش بنشاند.
سارا محبت را در پستوی خانه ی متروکی جستجو میکرد
با دستهای کوچکش که از سرما میلرزید.
حتی دلش برای ذره ای ترحم تنگ بود.
زانوانش را در شکمش جمع کرده بود وسر بروی زانوان
ناتوانش گذاشت وبه ان روزهایی فکر کرد که مادرش
موهای مثل ابریشمش را شانه میکرد وبر روی انها بوسه میکاشت
روزی که در ان خانه میدوید میخندیدوتازه یاد گرفته بود بگوید
((ماما))...................................
بلند فریاد زد ((مادر))ولی صدای بی کسی اش مثل ناقوسی در
گوشش پیچید. مادر مادر مادر
من دستم راروی شانهی ظریفش میگذارم و محکم در اغوش میگیرمش.
دوست عزیزم چشمهایش رنگ معصومیت دارد.
چقدر بدنش میلرزد.دستانش را دور گردنم میفشارد و از ته
اعماق پیکر رنج دیده اش به پهنای صورتش اشک میریزد
ضجه میزند و هق هق میکند ومن قلبم میلرزد....
اه خدای من چقدر قدر محبت مرا میداند
گناهش بی کسی است.دختر بودنش است.
باران میبارد برسر دخترک اواره ای میریزد که تنها دلش به
ستاره هایی خوش است که برایش چشمک میزنند
روایتی تلخ بود از داستانی واقعی
دوست عزیزم سارا من همیشه به یادت هستم
مریم
کلمات کلیدی: